وهّابیت تکفیری؛ پیدایش، اهداف و ایده ها-بخش 3


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



900000 تومان


تاریخ : پنج شنبه 7 آذر 1392
بازدید : 6941
نویسنده : یه بنده خدا

 

آراء و اندیشه هاى ابن تیمیه و جریان سلفى گرى، که توسط او و شاگردانش در قرن هفتم و هشتم هجرى در منطقه شام و رشد گسترش پیدا کرد؛ سنگ بناى سخنان، فعالیت ها و عملکرد شیخ محمدبن عبدالوهاب نجدى در قرن دوازدهم هجرى محسوب مى شود.

 

 

بخش سوم

ریشه هاى فرهنگى ـ تاریخى

اشاره

در قسمت های اول و دوم این مقاله، به شرح زندگی محمدبن عبدالوهاب(موسس فرقه وهابیت)، مسافرت ها و تألیفات، آراء و پندارهای او پرداخته شد. در این قسمت از مقاله، نگاهی به ریشه های فرهنگی – تاریخی وهابیت تکفیری می اندازیم که با هم پی می گیریم.

1ـ جریان سلفى گرى در شام

جریان سلفى گرى در شام به عنوان اولین عامل و ریشه تاریخى ـ فرهنگى آشکار پیدایش فرقه وهابیان محسوب مى شود. این جریان با ظهور شخصیّتى به نام احمد بن عبدالحلیم الحَرّانى الدِمَشقى معروف به « ابن تیمیه » از علماى حنبلى که در سال 661 هجرى در شهر حَرّان(1) متولد گردید، آغاز و طرف داران او، آن را ادامه دادند. او در سن هفت سالگى هم زمان با هجوم مغولان، به همراه خانواده اش به دِمَشق(از شهرهاى شام) فرار کردند. از نوجوانى به فقه رو آورد تا این که در بیست سالگى، پس از فوت پدرش، فقه حنبلى را تدریس مى کرد. گفته می شود، با توجه به علاقه، جدّیت و حافظه قوى که داشت به سرعت توانست اکثر علوم متداول و مرسوم، مانند فقه، حدیث، کلام، تفسیر، فلسفه، ریاضیات، ملل و نحل و ادیان را فرا بگیرد.(2)

او در سال 691 هـ.ق به حجّ رفت و پس از بازگشت، کتاب «مناسک الحج» را نوشت و به خیال خود، بدعت هاى آن را روشن کرد!. مجلس درس و بحث او با ابراز آراء جدید و مخالف فرقه هاى اسلامى، موجب اعتراض و مخالفت علماء و مردم قرار می گرفت.(3) ابن تیمیه متأثر از احمدبن حنبل(م241 هـ.ق) بود که به ظواهر آیات قرآن توجه داشت. بخشى از آراء ابن تیمیه در مخالفت با عقاید شیعه امامیه بود.

او کتاب منهاج السّنة النبویّة فى رد [نقض] کلام الشیعة و القدریة(4) را در پاسخ علامه حِلّى (م 726 هـ.ق) و از علماى بزرگ شیعه و صاحب کتاب منهاج الکرامة فى اثبات الإمامة نوشت. ابن تیمیه به جهت ابراز آراء مخالف با علماى اسلامى مدتى در شام، زندانى شد و نیز به مدت هفت سال به مصر، تبعید و صدمات و رنج هاى فراوانى را متحمّل گردید.(5)

پس از بازگشت به شام، شروع به مناظره، تألیف و تصنیف کتاب و رساله حتى در حبس نمود. به طورى که آثار او را تا سیصد جلد هم گفته اند. بالأخره او در سال 728 هجرى در زندان دمشق درگذشت.(6)واکنش جامعه اسلامى و علماى اهل سنت در برابر افکار و نظریات ابن تیمیه به دو صورتِ نوشتن کتاب و رساله در مخالفت با آراء او و صدور فتوى به تفسیق و تکفیر و بدعت گذارى او صورت می گرفت.

از جمله کتاب ها و رساله هایى که در رد او نوشته اند، مى توان آثار ذیل را نام برد:1ـ شفاء السِقام فى زیارة خیرالأنام،(7) تألیف: تقى الدین السُبْکى(م 756 ق)؛2ـ الدرّة المضیّة فى الردّ على ابن تیمیة، تألیف: کمال الدین زملکانى(م 727 ق)؛3ـ المقالة المرضیّة فى الردّ على ابن تیمیة، تألیف: تقى الدین الأخنایى(م 763 ق)؛4ـ التحفة المختارة فى الردّ على منکرى الزیارة، تألیف: تاج الدین المالکى(م 734 ق)؛5ـ دفع الشُبَهِ عنِ الرسول«صلّى الله علیه وآله» و الرسالة، تألیف: تقى الدین الحصنى الدمشقى(م 829 ق)؛6ـ وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى[ص]، تألیف: السمهودى المصرى(م 911 ق)؛7ـ الجوهر المنظّم، تألیف: شهاب الدین محمدبن حَجَر الهیثمى(م 973 ق).(8)

ابن کثیر(م 774 هـ ق) مى گوید: «عده اى از فقهاء، پس از اطلاع از آراء ابن تیمیه خواستار احضار او به مجلس قاضى جلال الدین حنفى شدند، ولى او حاضر نشد، بلکه نظرات و افکار خودش را در پاسخ اهالى شهر حماۀ شام با عنوان رسالة الحمَویّة الکبرى تنظیم و ارسال نمود. ]مطالب این کتاب بر ضدّ فرقه اشاعره و علم کلام بود[ ...».(9)

عده اى با عنوان طرف دار و شاگرد ابن تیمیه، به تبلیغ و تعریف او پرداخته و به او به عنوان فقیه و مجتهدى مستقل نگاه مى کردند و عده اى از علما و فقها، نیز در مقابل او موضع گیرى و به بحث با او مى پرداختند، ولى نتیجه اى نداشت. در مسائل اجتماعى نخستین بار در سال 693 ق در مورد قضیه مردى نصرانى که متهم به ناسزاگویى به پیامبر«صلّى الله علیه وآله» شده بود، دخالت کرد؛ و کتابى با عنوان الصارم المسلول على شاتم الرسول[ص] در دفاع از شخصیت پیامبر اکرم«صلّى الله علیه وآله» و وجوب قتل ناسزا گو(مسلمان و کافر) و.... نگاشت او موجب زندانى شدن او شد.

جنبش وهابیان از خلافت ترکان عثمانى راضى نبودند و روحیه برترى جویى اعراب(ناسیونالیسم) آن را نمى پذیرفت با تمام توان تلاش نمودند تا حداقل حاکمیت مستقلى عربى را بر جزیرة العرب ایجاد کنند و اداره امور عقیدتى، فرهنگى، سیاسى و... به دست اعراب قرار گیرد و واقعیت تاریخى نشان مى دهد که جدیّت زیادى از خود نشان دادند و توانستند پس از زحمات فراوان و حمایت استعمار غربى به هدف خود نایل شوند.

ابن تیمیه خودش را مجتهد و فقیه مى دانست و به خاطر استعداد فراوان!، دچار عجب و غرور گردید و آرایى برخلاف فقهاى مشهور و مسلّم شیعه و سنّی، اعلام و بر نظرات آنان خرده گرفت و بر خلاف اجماع مسلمانان سخن گفت!.معروف است که اصحاب پیامبر«صلّى الله علیه وآله» مانند عمربن الخطّاب(خلیفه دوم) و علىّ بن ابى طالب«علیه السلام» را تخطئه و عثمان بن عفّان(خلیفه سوم) را مال دوست مى خواند.(10) در سخنان خود تند بود و کلماتى دور از ادب را به زبان جارى مى کرد!.(11)

ابن تیمیه در زمینه فعالیت هاى سیاسى مانند لشکر کشى ملک منصور، به ارمنستان صغیر در سال 698 هـ. و حمله مغولان در سال 699 هـ. شرکت داشت و مردم را به مقاومت و جهاد تشویق و نیز شخصاً در لشگرکشى ممالیک، بر ضد شیعیان فعالیت می کرد.(12)ذهبى که از نویسندگان بزرگ قرن هشتم و معاصر او مى باشد، در نامه اى دوستانه، ابن تیمیه را در فساد و انحراف و گمراهى همانند حجّاج بن یوسف ثقفی معرفى مى کند.(13)

حافظ وَهبْة(م 1378 ه.ق) از نویسندگان وهابى، آراء و پندارهاى ابن تیمیه (پیشوای سلفى ها) را در چهار مسئله خلاصه نموده است:

«1ـ بازگشت به کتاب خدا و سنت پیامبر«صلّى الله علیه وآله» و پیروى سَلَف صالح(14) (صحابه و تابعین) در فهمیدن آیات و روایات مربوط به توحید و صفات خدا و دورى کردن از راه و روش فلاسفه، متکلمان و صوفیان.

2ـ مبارزه و جنگ با بدعت ها و منکرات، به ویژه با چیزهایى که موجب شرک مى باشد مانند: دست گذاشتن بر قبر و اقامه ى نماز در نزد قبور و حاجت خواستن از مردگان در گور و... .3ـ مبالغه نکردن و غلّو نکردن درباره مقام پیامبر«صلّى الله علیه وآله».4ـ اعتقاد به اینکه بابِ اجتهاد باز است... که ابن تیمیه در طول زندگانى خودش در راه آن ها تلاش و فعالیت نمود و بعدها محمدبن عبدالوهاب(مؤسس فرقه وهابى ها) دعوتش را در نجد، بر اساس آن شروع نمود».(15)

آراء و پندارهاى تفرقه انگیز و گمراه کننده ابن تیمیه در منطقه شام(سوریه فعلى) توسط طرف داران و شاگردان او از جمله، شمس الدین محمدبن العماد الحنبلى(م 744 هـ .ق) و به ویژه محمد بن ابى بکر معروف به ابن قیّم الجوزیة(م 751 هـ .ق) تبلیغ گردید. اگر چه آن ها حرف هاى جدیدترى از استادشان، نیاورند. بعضى از آثار و نوشته هاى مهم ابن قیّم به شرح زیر است:

1ـ مدارج السالکین 2ـ إعلام الموقّعین عن ربّ العالمین 3ـ الصواعق المرسَلة على الجَهَمیّة و المعطِّلة 4ـ أخبار النساء 5ـ زادالمعاد فى هَدْى خیر العباد 6ـ هادى الارواح الى بلاد الأفراح 7ـ الکلم الطیّب 8 ـ بدائع الفواید و... . (16)به طور کلى مى توان گفت ابن تیمیه و ابن قیّم دچار نوعى تحجّر و قشرى گرى شده بودند، زیرا با تمسک به ظواهر آیات و روایات بدون توجه به تأویل(17) و تفسیر صحیح، چنان چه در سخنان صحابه آمده است، برداشت هاى کفرآمیز و گمراه کننده نسبت به ذات خداوند، صفات او، انبیاء و اولیاء الهى نمودند و در بسیارى از معارف اسلامى دچار اشتباه و انحراف شدند!.

آراء و نظریات معاصرین ابن تیمیه

چنانچه گذشت به علت اینکه آراء و افکار اختلاف انگیز در مسایل اعتقادات، احکام فقهى و اسلامى توسط ابن تیمیه ابراز مى شد، همواره از زندانى به زندان دیگر و یا شهرى به شهر دیگر منتقل مى گردید و اکثر علما و شخصیت هاى اسلامى اهل سنت با او مخالف بودند، به طورى که گاهى در زندان نیز ممنوع از نگاشتن مى شد.

پس چگونه است که عده اى از علماء و شخصیت هاى دوره یا دوره های بعد با تعریف و تمجید از آراء و افکار او به قدرى مبالغه نموده اند که او را با القاب محیى السنّة!، شیخ الإسلام!، الإمام السلفى!، مجدّد سنة السلف الصالح!، و... معرفى نموده اند؟!. در این باره، جهت روشن شدن واقعیت، برخى از آراء و نظریات علماى معاصر او و دوره هاى بعد را ذکر و قضاوت را به خوانندگان محترم مى نهیم:

1ـ محمدبن ابى بکر الأخنایى(م 763 هـ .ق)

ایشان در رساله المقالة المرضیّة فى الرد على ابن تیمیة با دلایل محکم و متین فقهى به مخالفت با او پرداخت و متقابلاً ابن تیمیه نیز کتابى به نام الرد على الأخنایى در جواب او نوشت.(18)

2ـ الشیخ صفى الدین الهندى الأرموى(19)(م 715 هـ.ق)

در مجلس مناظره اى که امیر تنکز، با حضور علماى شهرهاى مختلف شام ترتیب داد، از شیخ صفى الدین هندى نیز دعوت نمود، شیخ به طور تفصیل و واضح مسایل را ذکر و شبهات را پاسخ داد تا اینکه ابن تیمیه طبق عادت خویش(با عجله بحث کردن و از شاخه اى به شاخه دیگر بحث پرداختن) شروع به صحبت کرد و فرصت بحث کردن را به صفى الدین نمى داد. شیخ صفى الدین گفت: «ابن تیمیه تو را چه شده است که مانند کبوتر شده اى، به طورى که وقتى مى خواهى آن را بگیرى از شاخه اى به شاخه دیگر فرار مى کند». امیر تنکز با تشویق شیخ صفى الدین، ابن تیمیه را به دلیل اصرار بر اظهار آراء مخالف علما، مانند قایل شدن به «جهت» محبوس نمود.(20)

3ـ شمس الدین محمدبن احمد الذهبى( م 748 هـ.ق)

ذهبى در رساله اى که به ابن تیمیه فرستاد، او را از اظهار و ابراز سخنانى بر خلاف دستورات و أوامر پیامبر«صلّى الله علیه وآله» نهى نمود و گفت: «نگاه کن، ببین اکثر طرف داران تو سبک عقل هستند یا عوام و دروغ گو یا نیرنگ باز!، دقت کن تو الان در حدود 70 سالگى هستى و مرگ فرا رسیده است! من با علاقه به تو مى گویم که توبه کن».(21)

دیدگاه عالمان و مسلمان سنّى مذهبِ کشورهاى عربى  از جمله جزیرة العرب نسبت به سلسله صفویه در ایران به عنوان دولت «شیعه رافضه»! بود و تحلیل و ارزیابى خوبى از عمل کرد آن به خاطر نداشتند. به ویژه حاکمیت ترکانِ عثمانى که بر مسلمانان و ساکنان مناطق عرب نشین عراق، شام، فلسطین، جزیرة العرب، مصر و... و تبلیغات وسیع بر علیه سلسله صفوى و شیعیان تأثیر زیادى در بین مردم این مناطق به جا گذاشته بود.

4ـ تاج الدین على بن عبدالکافى السُبکى(م 756 هـ .ق)

سُبکى در کتابى که بر ردّ آراء و پندارهاى ابن تیمیه به نام شفاء السقام فى زیارة خیر الأنام«صلّى الله علیه وآله»(22) نگاشت، اعلام کرد: ابن تیمیه سخنانى گمراه کننده و کفرآمیز ابراز نمود که هیچ یک از ملل و نحل نگفته است. جاى شگفتى هم نیست، زیرا هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شیطانى بر او مسلّط گردید و تصور کرده که هم گام با مجتهدین راه مى رود در حالی که بر خلاف عموم فقهاى اسلام سخن رانده است.

همچنین سُبکى در اعتراض بر کتاب منهاج السنة النبوّیة فى ردّ کلام الشیعة و القدریة که ابن تیمیه علیه کتاب منهاج الکرامة فى اثبات الإمامة علامه حلّى«رحمه الله» نوشته بود، شعرى سروده و مى گوید: «حقّ روشن بر او [ابن تیمیه] مشتبه گردید، زیرا او حوادث بدون اوّل [مبدأ] را معتقد و ثابت مى کند و این باطل مى باشد. و من با او در مسئله طلاق و زیارت پیامبر«صلّى الله علیه وآله» مخالف هستم».(23)

5ـ ابومحمد المعروف بالیافعى(م 768 هـ .ق)

او مى نویسد:«ابن تیمیه در بسیارى از مسائل اسلامى خطا کرد و مخالف افکار اهل سنت فتوى داد; مانند نهى از زیارت پیامبر«صلّى الله علیه وآله» و مسئله طلاق و قایل شدن به جهت [مکان دار بودن ] براى خدا و این که استواى خدا در آیه شریفه «انّ اللّه على العرش استوى» [طه/ 5]، استواء حقیقى مى باشد و خدا با صدا و حرف صحبت مى کند، مانند سخن گفتن انسان ها!؟».(24)

6ـ احمدبن حجر العسقلانى(م 852 هـ .ق)

او مى گوید: «ابن تیمیه دچار منیّت و خود خواهى شد و فقهاء به جهت ابراز عقاید باطل با او بحث کردند و چون قانع نشد، به زندان افکنده شد و چون بعضى از مردم طرف دار او شده و خطر کفر و الحاد بود، تبعید گردید و در دمشق منادى فریاد زد: هر کس عقاید ابن تیمیه را دارا باشد، جان و مالش حلال است».(25)غیر از علمای مذکور، شخصیت هاى بسیار دیگرى که بعد از او مى زیسته اند با آراء و افکار ابن تیمیه که توسط طرف دارانش به عنوان مجددّ اسلام سلفى! و محیى سنّت نبوى! و... از او تعریف و تمجید مى شد، به مخالفت برخاستند، که به دلیل پرهیز از طولانى شدن فقط نام آن ها ذکر مى شود:

7ـ شهاب الدین محمد بن حجر الهیثمى(26) (م 973 هـ.)؛7ـ ملاّ على القارى الحنفى(م 1016 هـ.)؛9ـ ابوالعباس المِکناسى(م 1025 هـ.)؛10ـ یوسف النبهانى(م 1350 هـ.)؛ 11ـ محمد الکوثرى المصرى(م 1371 هـ.)؛12ـ سلامة القضاعى العزامى(م 1379 هـ.)؛13ـ محمد ابو زُهرة المصرى(م 1396 هـ.).از بین علماى شیعه نیز در مخالفت با افکار و آراء ابن تیمیه کتاب هایى تألیف شده است.(27)

ابن تیمیه سلفى نبوده است!

با توجه به اینکه جریان سَلَفى گرى(28) در شام به ابن تیمیه و طرف داران او نسبت داده شده و محمدبن عبدالوهاب (مؤسس و بنیان گذار فرقه وهّابیان) خودش را پیرو و ادامه دهنده آراء و افکار او مى دانست. طبق تعریفى که معتقدین به سلفى گرى از آن مى کنند، لازم است طرف داران این جریان فکرى به اصول و لوازم آن معتقد بوده و عمل کنند و به لوازم آن ملتزم باشند مانند اینکه طبق اصول سه گانه:

قرآن ـ سنّت و اجماع، عموم مسلمانان بعد از رحلت پیامبر«صلّى الله علیه وآله» بر قبر مقدس ایشان وارد مى شدند، او را زیارت مى کردند و هیچ گاه بزرگان اسلام(صحابه و علماء) این عمل را بدعت و شرک ندانسته اند!. پس با چه انگیزه و دلیلى امثال ابن تیمیه این عمل را بدعت و شرک مى شمارند و با آن مخالفت کرده اند و به احادیثى تمسّک مى کند که ارزش و اعتبار استناد ندارند؟!.(29)

از طرف دیگر، سلفِ صالح(صحابه ومسلمین) در طول زندگانى پیامبر اکرم«صلّى الله علیه وآله» همواره از مقام و منزلت و شخصیت انسانى و معنوى ایشان بهره مى جستند، چونکه خداوند به آن دستور داده است(30) و هیچ گاه این مسئله را مطرح نکرده اند که توسل، استغاثه و حضور در نزد پیامبر«صلّى الله علیه وآله» در زمان حیات و زیارت در زمان رحلت، موجب شرک مى باشد! پس آیا درست است، ابن تیمیه را که بر خلاف سلف صالح رفتار مى کند و باعث ایجاد شبهه و تردید در معارف اسلامى مانند توحید، توسل، شفاعت، زیارت قبور و اتهام به شیعیان و... و اختلاف و تفرقه در جهان اسلام(قرن هشتم هجرى) مى گردد را مجدّد و احیاء کننده سَلَف صالح! دانست؟!. هرگز چنین نیست.

محمد بن عبدالوهاب مدعى پیروى از ابن تیمیه مى باشد؟!

با توضیحى که در باره آراء و افکار ابن تیمیه گذشت، وهّابیان(محمدبن عبدالوهاب و طرف داران او) پیروى از آراء و پندارهاى احمد بن تیمیه و شاگردان او مانند ابن قیّم الجوزیة را منکر نمى شوند بلکه پیروى از او را افتخار خود مى پندارند!.حافظ وهبة(م 1378 هـ.) مى گوید: «میان این دو مرد(ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب) در دعوت به سوى حق! تشابه عظیمى است و ابن تیمیه هم چون مثال و سرمشق بزرگى است براى مُصْلح بعدى یعنى محمدبن عبدالوهاب».(31)فرید وجدى(م 1316 هـ.) مى نویسد: «شیخ محمد[ ابن عبدالوهاب[ با علماى حنبلى دمشق رابطه داشته و طبیعى است که از تألیفات حنبلیان، بالأخص از تعالیم ابن تیمیه و شاگردش ابن قیّم الجوزیّه بهره گرفته است».(32)

ابن تیمیه خودش را مجتهد و فقیه مى دانست و به خاطر استعداد فراوان!، دچار عجب و غرور گردید و آرایى برخلاف فقهاى مشهور و مسلّم شیعه و سنّی، اعلام و بر نظرات آنان خرده گرفت و بر خلاف اجماع مسلمانان سخن گفت!.معروف است که اصحاب پیامبر«صلّى الله علیه وآله» مانند عمربن الخطّاب و علىّ بن ابى طالب«علیه السلام» را تخطئه و عثمان بن عفّان(خلیفه سوم) را مال دوست مى خواند. در سخنان خود تند بود و کلماتى دور از ادب را به زبان جارى مى کرد!.

احمد امین(1954 م) مى گوید:«اقتفى فى دعوته و تعالیمه عالِماً کبیراً ظهر فى القرن السابع الهجرى فى عهد السلطان الناصر(33)هو «ابن تیمیه» وهو ـ مع انّه حنبلى ـ کان یقول بالإجتهاد و لو خالف الحنابلة، و کان حرّ التفکیر فى حدود الکتاب و صحیح السنة، ذلق اللسان، قوى الحجّة، شجاع القلب، لایخشى احداً الا اللّه، و لا یَعبأ ـ بسجن مظلم و لا تعذیب مرهق، فهاجم الفقهاء و المتصّوفة و دعا الى عدم زیارة القبور و الأضرحة و هدمها، و الّفّ فى ذلک الرسایل الکثیرة و لم یعبا الاّ بما ورد فى الکتاب و السنّة و خالف امامه احمد بن حنبل حین أدّاه اجتهاده الى ذلک، فیظهر ان «محمدبن عبدالوهاب» عرف ابن تیمیة من طریق دراسته الحنبلیة، فأعجب به و عکف على کتبه و رسایله یکتبها و یدرّسها، و فى المتحف البریطانى بعض رسایل لابن تیمیة مکتوبة بخطّ ابن عبدالوهاب، فکان ابن تیمیة امامه و مرشده و باعث تفکیره و الموحى الیه بالإجتهاد و الدعوة الى الاصلاح»(34)

ترجمه : محمدبن عبدالوهاب در دعوت(جنبش) خودش به دانشمند بزرگى که در قرن هفتم هجرى در دوره سلطنت(ناصر) یعنى«ابن تیمیه» ظهور کرده بود؛ اقتدا و پیروى نمود. او با اینکه حنبلى مذهب بود، قایل به اجتهاد شد که حنابله آن را قبول ندارند. ابن تیمیه انسان آزاد اندیش در حدود کتاب خدا و سنت پیامبر«صلّى الله علیه وآله» بود زبانش گویا، برهان و استدلال او قوى، قلبش محکم و شجاع، غیر از خدا از کسى نمى ترسید و زندان تاریک و شکنجه آزار دهنده براى او اهمیت نداشت. با فقهاء و صوفیان مقابله کرد و زیارت قبور و امام زادگان را قبول نداشت و مى گفت: باید نابود شوند. در باره آراء خودش، کتاب ها و رساله ها نوشت و اعتنا به چیزى غیر از کتاب و سنت نکرد!. با امام پیشواى خودش احمد بن حنبل مخالفت کرد، آن گاه که اجتهاد و رأى او را وادار به چنین کارى مى کرد.

پس روشن است که محمدبن عبدالوهاب، ابن تیمیه را از راه تدریس عقیده حنبلى شناخت و براى او جالب آمد و با جدیت کتاب ها و رساله هاى ابن تیمیه را تدریس مى کرد و با خط خودش استنساخ مى نمود. هم اکنون در موزه بریتانیا(انگلستان) بعضى از رساله هاى ابن تیمیه با خطّ محمدبن عبدالوهاب موجود است. پس ابن تیمیه در واقع امام، راهنما و عامل اصلى افکار و آراء و اندیشه هاى محمد بن عبدالوهاب(پیشواى وهّابیان) مى باشد، امام پیشوایى که راه اجتهاد و دعوت به اصلاح را به او الهام مى نمود.

عبدالعزیز بن سعود(م 1373 هـ.ق)(35) در ضمن نامه اى که در سال 1332 قمرى به فرقه الإخوان(36) نوشته، تصریح مى کند که محمدبن عبدالوهاب[مؤسس وهابیت] به همان امورى دعوت کرد که ابن تیمیه و شاگردش ابن قیّم به آن دعوت کرده بودند.(37)دکتر عبدالرحمان زکىّ(معاصر) مى گوید: «محمدبن عبدالوهاب کتب تفسیر و حدیث و عقاید، مخصوصاً کتاب هاى ابن تیمیه و شاگردش ابن قیّم را با رغبت زیاد مطالعه مى کرد...».(38)

از مجموع آن چه نقل شد، به دست مى آید که: آراء و اندیشه هاى ابن تیمیه و جریان سلفى گرى (که توسط او و شاگردانش در قرن هفتم و هشتم هجرى در منطقه شام و رشد گسترش پیدا کرد) سنگ بناى سخنان، فعالیت ها و عملکرد شیخ محمدبن عبدالوهاب نجدى در قرن دوازدهم هجرى محسوب مى شود!.

تفاوت ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب

بحث دیگر در این است که چرا آراء و افکار ابن تیمیه در آن زمان(قرن هفتم و هشتم) با مخالفت جدّى علما، دانش مندان اسلامى وحکّام روبرو شد، ولى سخنان ابن عبدالوهاب(در قرن دوازدهم هجرى) مورد حمایت بخشى از علماء! و مردم و حکّام محلى قرار مى گیرد و پس از مدتى با حمایت آن ها، ادعاى سلفى گرى! و جنبش وهابى گرى، خود را به طور خشن همراه با حمله به مسلمانان به جرم مشرک بودن او... شروع و علی رغم مخالفت علماى آگاه گسترش مى یابد.پاسخ این پرسش به طور خلاصه در اینجا ذکر و تفصیل آن را به مباحث آینده واگذار مى کنیم:

1ـ تفاوت محیط و منطقه جغرافیایى

ابن تیمیه آراء و پندارهاى سلفى! خود را در شهرهاى دمشق و قاهره که از مراکز عمده و أساسى مذاهب اسلامى و در حضور علما و شخصیت هاى بزرگ(39) آن مذاهب مطرح مى کند که اکثر آن ها، ادعاها و سخنان او را به مسخره مى گیرند و پس از بحث و مناظره و ساکت نشدن او، فتوى به بدعت گذارى و حتى تکفیر او مى دهند و توسط حکام به زندان انداخته مى شود. از طرف دیگر اوضاع اجتماعى و سیاسى منطقه نیز آماده نبود.

مغولان دنبال فرصتِ هجوم به شام بودند.(40) این وضعیت در منطقه حجاز(نجد، درعیّه، حریملاء و...) کاملا به عکس است، مهم ترین علما و شخصیت هاى منطقه، پدر و برادر محمدبن عبدالوهاب،... مى باشند که پس از شنیدن افکار انحرافى و تفرقه آمیز محمدبن عبدالوهاب به مخالفت با او بر مى خیزند، لذا او پس از فوت پدرش علی رغم مخالفت برادرش و تعدادى دیگر، دعوت خودش را مجدداً آغاز مى کند. از طرفى به دلیل وجود علماء و دانشمندان اسلامى آگاه در منطقه شام، مردم بیدار و روشن به سخنان ابن تیمیه اهمیتى نمى دهند و از او طرف دارى نمى کنند در حالى که در حجاز، مردم از نظر اطلاعات و آگاهى اسلامى در سطح پایینى بودند و فوراً با شنیدن سخنان محمد بن عبدالوهاب پیرو او مى شوند!

2ـ تفاوت قدرت سیاسى و اجتماعى

در منطقه شام، حاکمان قدرت مند و با نفوذى وجود داشتند به طورى که مردم از آن ها اطاعت مى کردند و به تحولات و اوضاع سیاسى و اجتماعى اهتمام و حساسیت داشتند مانند آثار هجوم مغولان که تا آناطولى پیش آمده بودند. مردم حجاز و جزیرة العرب که زندگى قبیله اى داشتند و افراد قبیله در همه امور تابع و فرمان بردار امیر یا شیخ قبیله بودند، چنان چه محمد بن عبدالوهاب پس از دعوت خودش، به صورت گسترده، از ناحیه مردم مورد حمایت قرار گرفت، زیرا مردم با روحیات بدوى و اخلاق اجتماعى خاص خود، آمادگى پذیرش افکار و اندیشه هاى جدید (سلفى گرى) را داشتند و حکّام و رؤساى قبایل هم با دعوت او همراهى کردند.(41)، و در ضمن شغل اکثر مردم، صیّادى ـ کشاورزى ـ دام دارى و تجارت بود که لازم بود تیر اندازى، اسب سوارى را هم بدانند.

ابن تیمیه و ابن قیّم دچار نوعى تحجّر و قشرى گرى شده بودند، زیرا با تمسک به ظواهر آیات و روایات بدون توجه به تأویل و تفسیر صحیح، چنان چه در سخنان صحابه آمده است، برداشت هاى کفرآمیز و گمراه کننده نسبت به ذات خداوند، صفات او، انبیاء و اولیاء الهى نمودند و در بسیارى از معارف اسلامى دچار اشتباه و انحراف شدند!.

3ـ اختلاف در بعضى از مفاهیم مانند مسئله «کفر و شرک»، «جهاد»، «دارالکفر»

ابن تیمیه و طرف داران او هرگز طرف داران فرقه هاى دیگر اسلامى را کافر و مشرک نمى دانستند و شهرهاى اسلامى را «دار الکفر» نمى نامیدند و همین طور زیارت قبر مقدس پیامبر اسلام«صلّى الله علیه وآله» و قبور سایر پیشوایان را نهى نمى کردند و فقط اعتقادات و افکار و اندیشه هاى خودشان را در باره توحید، توسّل، شفاعت ،زیارت، سبّ به پیامبر«صلّى الله علیه وآله»(42) و... ابراز کردند و هرگز به صورت جدى و عملى(چون شرایط فراهم نبود) وارد صحنه مبارزه با مخالفان آن ها نشدند، در حالی که وهابیان به عنوان امر به معروف و نهى از منکر و جهاد! به مخالفان سخت گیرى مى کردند و اعمال و کردارى از خودشان دادند که از طرفى باعث زیاد شدن طرف داران و از طرفى باعث اذیت و آزار به محرومان شدند مانند خراب کردن قبر زید بن خطّاب(43)که مورد احترام مردم منطقه عُینیه بود. پس از اتحاد با محمد بن سعود(حاکم درعیّه) گفت: هر بدعتى گمراهى و باعث تفرقه و اختلاف است و باید مردم منطقه را از اعتقاد و انجام آن ها باز داریم و به عنوان اقامه شعائر و جهاد با مخالفان بجنگیم که محمدبن سعود هم پذیرفت.(44)

ابن بِشر(م 1288 هـ.) مى گوید: «من شهر درعیّه را پس از اعلام دعوت وهابى ها (اتحاد محمدبن عبدالوهاب با محمدبن سعود) مشاهده کردم در حالی که مردم از ثروت فراوانى برخوردار بودند و سلاح هاى ایشان با زر و سیم زینت یافته بود، بر اسبان اصیل و نجیب سوار مى شدند و جامه هاى فاخر در بر مى کردند و از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند، به حدى که زبان از شرح و بیان آن قاصراست... در بازار فریاد فروشندگان و خریداران را مى شنیدم که مانند همهمه زنبور عسل در هم پیچیده بود که یکى مى گفت فروختم و دیگرى مى گفت خریدم».(45)محمدبن عبدالوهاب و یاران او با مسلمانانى که دعوت او را به توحید نمى پذیرفتند، رفتار کافر حربى را مى کردند، یعنى جان و مالشان حلال و مى بایست کشته شوند!. تمام جنگ هاى وهابیان بر این اساس بود، در قریه «فصول» در منطقه «أحساء» حدود سیصد نفر را به قتل رساندند و اموالشان را غارت کردند.(46)

2ـ جریان عثمانى گرى ترکان در آناطولى

دومین ریشه فرهنگى ـ تاریخى پیدایش فرقه وهابیان جریان عثمانى گرى ترکان مى باشد که بحث مى شود:

الف ـ قدرت سیاسى(47)

حاکمیت امپراتورى ترکانِ عثمانى در قرن 15 و 16 میلادى(9 و 10 هجرى) در منطقه آناطولى شامل بخشى از اروپا، سراسر آسیاى صغیر، بالکان و جزیرة العرب(عربستان، عراق، کویت، سوریه، اردن، فلسطین و لبنان)،  شمال آفریقا و... بود.این امپراتورى تا اوایل قرن بیستم و پایان جنگ جهانى اول، بزرگ ترین قدرت جهان اسلام با داعیه دینى ـ مذهبى و در سایه خلافت و رهبرى مسلمانان به حساب مى آمد. در واقع مى توان گفت: بعد از حمله مغول و سقوط بغداد، امپراتورى عثمانى، بزرگ ترین حاکمیت اسلامى در جهان اسلام محسوب مى شد و مسلمانان در اوج قدرت سیاسى قرار داشتند.(48)

نویسنده آمریکایى «لوتروپ ستودارد»(49) مى نویسد: «تخصّص آن ها(امپراتورى عثمانى) در فنّ جنگ بوده; در قدرت و قوّت از سایر کشورها، برترى داشتند. سواره و پیاده آن ها در آن اوقات بهترین سپاه دنیا بود. چنان چه اروپا بى اندازه از آن ها بیم ناک و مى ترسید.»(50)نویسنده انگلیسى «کنت ول اسمیت» مى گوید: «امپراتورى عثمانى در اوج قدرت بود و درخشندگى تمام داشت; سرزمین هاى اروپا زیر یورش خشن و بى پرواى ترکان مى لرزید...».(51)

ب ـ قدرت دینى(خلافت اسلامى)

عنوان «خلافت» در امپراتورى ترکان عثمانى از روزگار سلطان مراد یکم(م 792 هـ.ق) شروع شد. اگر چه سلطان بایزید یکم(805 هـ.) در برخى از نوشته ها، صریحاً خود را خلیفه نامید ولى هنگامى که سلطان محمد معروف به محمد فاتح (م 886 هـ.ق) قسطنطنیه، پایتخت امپراتوران بیزانس را که فتح آن از زمان پیامبر اسلام«صلى الله علیه وآله» و خلفاى راشدین آرزوى مسلمانان بود در سال 857 هـ.ق گشود. قدرت و احترام او به عنوان پادشاه ناجى اسلام(جبران کننده هجوم و حملات مسیحیان صلیبى در طرف غرب و خرابی هاى زیاد و کشتارهاى مغولان در طرف شرق به شیوه اى چشم گیر) در میان مسلمانان خود نمایى کرد و کم کم همه مسلمانان، متوجه مرکز امپراتورى عثمانیان در استانبول شدند.(52)

محمد فاتح در نامه اى براى جهان شاه مى گوید: «حق سبحانه تعالى... از بهر خاتم اُولوالامرى قَبضَت قدرت همایون ما برگزیده...».(53)از طرف دیگر، همسایگان امپراتورى عثمانى در نامه هاى رسمى خود، بدون تردید از عنوان خلافت استفاده می کردند.(54)یکى دیگر از سلاطین عثمانى، سلطان سلیم اول(م 927 هـ.) خود را وارث خلافت متوکّل عباسى(م 922 هـ.) قاهره نیز مى دانسته است. و همین طور گفته مى شود: او(آخرین خلیفه عباسى قاهره) مقام خلافت را رسماً به سلطان سلیم اول واگذار کرد.(55)

از طرف دیگر سلطان عبدالحمید یکم(م 1876 م) در پیمان «قاینارجه»(56) به کاترین دوم، مى قبولاند که سلطان عثمانى را رسماً به عنوان خلیفه و رهبر همه مسلمانان بشناسد.ولى علی رغم این ادّعاها، نویسندگان تاریخ این دوره و شاهدان پیروزى سلطان سلیم بر قاهره، هیچ سخنى از این مسئله مطرح نکرده اند و از همین روى نویسندگان معروفى مانند «بارتولد»(57) و «آرنولد»(58) مسئله واگذارى خلافت را افسانه دانسته اند.

وات (1984 م) بر خلاف دیگر مورّخان، ادعاى خلافت از طرف سلاطین عثمانى را داراى واقعیت مى داند و مى نویسد: «هنگامى که خلافت در سده 12 هـ.ق/ 18 میلادی احیاء شد ـ تا اندازه اى مورد استقبال مسلمانان سراسر جهان قرار گرفت و بى شک این استقبال بیشتر از آن روى بود که پادشاه عثمانى نیرومندترین شهریار مسلمان به شمار مى آمد».(59)

سُبکى در کتابى که بر ردّ آراء و پندارهاى ابن تیمیه به نام شفاء السقام فى زیارة خیر الأنام«صلّى الله علیه وآله» نگاشت، اعلام کرد: ابن تیمیه سخنانى گمراه کننده و کفرآمیز ابراز نمود که هیچ یک از ملل و نحل نگفته است. جاى شگفتى هم نیست، زیرا هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شیطانى بر او مسلّط گردید و تصور کرده که هم گام با مجتهدین راه مى رود در حالی که بر خلاف عموم فقهاى اسلام سخن رانده است.

طبق مدارکى که در دست است چنین مى نماید که سلطان سلیم سوم(م 1222 هـ.ق) تنها به سلطنت بر سرزمین هاى پهناور عثمانى اکتفا نکرده و در جست و جوى یک رهبرى اسلامى بوده که ضامن اتحاد مسلمانان زیر پرچم امپراتورى عثمانى باشد. او پس از تسلط بر مکه و مدینه(حَرَمَیْن شَریفَیْن) خودش را «خادم الحرمین الشریفین!» لقب داد و یادگارهایى که به عقیده بعضى از روزگار خلیفگان عباسى بغداد و قاهره به ارث رسیده بود، مانند جامه و موى ریش پیامبر«صلّى الله علیه وآله» و شمشیر عمربن خطّاب(خلیفه دوم) به استانبول منتقل و از آن ها نگه دارى کرد و هم اکنون نیز در موزه هاى ترکیه موجود است.(60)

در زمان سلطنت شاه سلیمان قانونى(م 974 هـ.ق)، یکى از نیرومندترین پادشاهان عثمانى، مسئله خلافت و مباحث مربوط به آن مورد توجه قرار گرفت و لطفى پاشا(صدر اعظم وقت) در رساله اى تحت عنوان «خلاص الاُمّة فى معرفة الأئمة» که تألیف کرد، سلیمان قانونى را «جانشین پیامبر خدا»، «مدافع اسلام»، «سلطان مسلمانان»، «برقرار کننده قوانین شریعت» و «امام زمان» لقب داد و عنوان کرد که بالاتر از «خلیفه» و «امام» و «امیر» مقامى نیست و طرح این مسئله که «امام» و «خلیفه» باید از قریش باشد، مربوط به آغاز اسلام است نه زمان کنونى و در دوره امپراتورى عثمانى.(61)

لطفى پاشا مى گوید: «بزرگ ترین امام (خلیفه) سلیمان قانونى است که بر مهم ترین سرزمین هاى اسلامى حکومت مى کند و پادشاهان عرب، ترک، کرد و ایران همه در زیر فرمان وى به سر مى برند و هیچ مردى یافت نمى شود که از نظر ویژگی هاى یاد شده  با او همسان باشد، بر مردم واجب است که از وى پیروى کنند و سلطنت و خلافتش را بپذیرند».(62)سلاطین عثمانى علی رغم ادعاهایى مانند خلافت مسلمانان و...، در مقابل پیشرفت هاى دُول اروپایى کوتاه مى آمدند و شکست هاى پى در پى را متحمل و بالأخره به دلایل متعدد باعث فروپاشى امپراتورى عثمانى شدند.(63)

وهابیان و امپراتورى عثمانى

قبل از اینکه دیدگاه وهابیان را در باره خلافت عثمانى بدانیم، نظر چند تن از دانشمندان و مورخان اسلامى را ذکر مى کنیم: مرحوم علامه امین عاملى(م 1371 هـ.ق) پس از ذکر شباهت هاى سیزده گانه وهابیان با خوارج مى نویسد: «... کذلک الوهّابیون استحلّوا قتال ملوک الإسلام و اُمرائه لانّهم باعتقادهم ائمة ضلال، ناصرون للشرک والبدَع».(64)

ترجمه: شباهت پنجم وهابیان با خوارج این است که خوارج جنگ و درگیرى با سلاطین اسلامى (خلفاى مسلمان) را جایز و حلال شمردند، به خاطر اینکه آن ها در دیدگاه خوارج پیشوایان گمراهى بودند و از شرک و بدعت ها پشتیبانى مى کردند. همین طور وهابیان نیز مبارزه و جنگ با سلاطین اسلامى(امپراتوران ترک عثمانى و نمایندگان آنان را) جایز(واجب) شمردند، زیرا آن ها به نظر وهابیان، رهبران و پیشوایان گمراهى و انحراف بودند که به شرک و بدعت ها کمک مى کردند.

علامه صدقى الزهاوى مى نویسد: «...[انهم عرفوا] بالمروق عن طاعة امیر المؤمنین...».(65)

ترجمه: وهابیان به خروج از اطاعت امام و پیشواى مسلمانان  [خلفاى عثمانى ] شناخته شده اند.

ابن عفالق(م 1164 هـ.ق) و معاصر محمدبن عبدالوهاب، ضمن شرح دادن توحید ادعایى وهابیان مى نویسد: «واما توحیدکم الذى مضمونه الخروج على المسلمین ... فهذا الحادٌ لاتوحید!».(66)

ترجمه: و اما توحیدى که نتیجه آن خروج بر مسلمانان و جنگ با آنان باشد ...، توحید و خداپرستى نیست بلکه الحاد و کفر هست.

عبد القدیم زلّوم، ضمن اینکه ادعاهاى وهابیان را باطل مى داند، جنبش آن ها در جهان عرب را موجب سقوط خلافت اسلامى عثمانیان مى شمارد: «وکان قد اوجد الوهابیون کیاناً داخل الدولة الإسلامیة بزعامة محمدبن سعود ثم ابنه عبدالعزیز، فأمدتهم انجلترا بالسلاح و المال، واندفعوا على أساس مذهبى للاستیلاء على البلاد الإسلامیة الخاضعة لسطان الخلافة اى رفعوا السیف على وجه الخلیفة، و قاتلوا الجیش الإسلامى جیش امیر المؤمنین بتحریض من الإنلجیز و امداد منهم».(67)

ترجمه: وهابیان موجودیتى به رهبرى محمد بن سعود و پسرش عبدالعزیز و کمک مالى و نظامى انگلیس پدید آوردند و با انگیزه هاى مذهبى ] دعوت به توحید خالص و سیره سلف صالح! [به شهرهاى اسلامى تحت حاکمیت سلطان خلافت[عثمانى] یورش بردند و شمشیرهاى خود را در مقابل خلیفه بالا گرفتند در نتیجه با سپاهیان اسلام یعنى سپاهیان امیر مؤمنین(خلیفه عثمانى) با تحریک و کمک انگلیس جنگ نمودند.

واقعیت این بود که به هر دلیل، مسلمانان و اعراب (کشورهاى عرب مسلمان مانند عراق، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب و...) همه  تسلط امپراتورى عثمانى را پذیرفته بودند و یکى از علت هاى اساسى آن، ادعاهاى خلافت و گرایش به تسنّن(اسلام سنى) بود، لذا با حاکمیت عثمانى همکارى مى کردند و انگیزه اى براى مخالفت نداشتند.(68)

جنبش وهابیان به رهبرى محمدبن عبدالوهاب با ادعاى اصلاح گرى(69( بر اساس مذهب حنبلى با همه مذاهب اسلامى در افتاد و حاکمیت ترکانِ عثمانى را بر اعراب و کشورهاى اسلامى نپذیرفت. لذا فعالیت ها و تلاش هاى وهابیان در جهان اسلام در زمان حاکمیت عثمانیان در آناطولى، رنگ ضدّ عثمانى گرفت و با رشد وگسترش(فتح شهرها و مناطق مختلف جزیرة العرب و...) حاکمان عثمانى احساس خطر کردند و به مبارزه با وهابیان مصمم شدند.(70)

محمدبن عبدالوهاب، ابن تیمیه را از راه تدریس عقیده حنبلى شناخت و براى او جالب آمد و با جدیت کتاب ها و رساله هاى ابن تیمیه را تدریس مى کرد و با خط خودش استنساخ مى نمود. هم اکنون در موزه بریتانیا بعضى از رساله هاى ابن تیمیه با خطّ محمدبن عبدالوهاب موجود است. پس ابن تیمیه در واقع امام، راهنما و عامل اصلى افکار و آراء و اندیشه هاى محمد بن عبدالوهاب(پیشواى وهّابیان) مى باشد، امام پیشوایى که راه اجتهاد و دعوت به اصلاح را به او الهام مى نمود.

این واقعیت تاریخى را دکتر محمد عمّارة(معاصر) در تحلیل خودش روشن مى کند: «... لقد سیطرت، منذالقرن الثامن عشر المیلادى، على الوطن العربى، ملابسات هذا الموقف، فبدأ العرب سعیهم على طریق الیقظة و النهضة لانتزاع زمام قیادة الشرق من آل عثمان، الذین عجزوا عن حمایة المنطقة من الغرب الطامع، فکانت الیقظة و روابط العروبة و القومیة العربیة و حرکتها، الطریق الذى سلکته الامة للخروج من المأزق.. فالوهابیة التى قادها مؤسّسها محمدبن عبدالوهاب(1115 ـ 1206 هـ)... والتى شهد الواقع العربى الاسلامى... واحدة من بواکیر حرکات الیقظة الاسلامیة، ذات بعد قومى و الطابع العربى، التى تصدت للعثمانین... فهى لم تقف عند التجدید السلفى لعقاید الاسلام ـ و هو موقف معاد لنمط الفکر العثمانى المثْقَل بالشعْوَذَة و الخُرافة ـ و انما تقدمت فاقامت «دولة عربیّة» و حاربت فى سبیلها آل عثمان و على جبهة الفکر الاسلامى ـ السیاسى ـ القومى، کان تبنّی الوهابیة لشرطِ «قرشیةِ» الخلیفة یعنى تبنیها لضرورة «عروبة الدولة» اى الدعوة لاسقاط سلطنة العثمانیین و سلطانهم من الامة العربیة...».(71)

ترجمه: در قرن هیجدهم میلادى، چهره هاى این گرایش(سلطه غیر عربى) بر وطن عربى [کشورهاى عرب زبان] حاکم شده بود. عرب ها تلاش خودشان را در راه بیدارى و نهضت براى به دست آوردن رهبرى شرق از سلطه آل عثمان ] امپراتورى ترکان عثمانى [که در برابر نقشه ها و توطئه هاى غرب در مقابل شرق عاجز شده بود، آغاز کردند. پس بیدارى عربى و ملیت خواهى [ناسیونالیسم عربى] و فعالیت آن ها، یگانه راهى بود که امت عربى براى خارج شدن از تنگنا پیمود. پس جنبش وهابیان به رهبرى بنیان گذار آن محمدبن عبدالوهاب که به شکل واقعى در جهان عرب و اسلام پدید آمد، یکى از نخستین جنبش هاى بیدارى اسلامى شمرده مى شود، که داراى جنبه ملى و عربى است و در مقابل عثمانیان ایستادگى کرد... این نهضت تنها به فکر تجدید افکار و اعتقادات اسلامى و سلفى نبود که آن افکار سلفى در واقع مخالف با افکار جامد و خرافى عثمانى بود، بلکه وهابیت یک دولت عربى تأسیس کرد و در این راه با آل عثمان جنگید. وهابیت در مسیر حاکم کردن تفکر اسلامى ـ سیاسى و عربى(ناسیونالیستى) براى خلیفه مسلمانان، شرط قَرَشى بودن را براى بر پایى حکومت دولت عربى لازم شمرد، یعنى مسلمانان را براى ساقط کردن امپراتورى عثمانیان بر جهان عرب تشویق کردند...».

اگر چه وهابیان چهره ضد حاکمیت عثمانى توسط محمدبن عبدالوهاب را منکر مى شوند، ولى در واقع نمى توان وجود حاکمیت ترکان عثمانى را براى وهابیان قابل قبول پذیرفتنى دانست. اگر چه حاکمیت امپراتورى عثمانیان در قرن دوازدهم هجرى بر جزیرة العرب(با توجه به فاصله زیاد با مرکز خلافت) خیلى قوى نبود، ولى اُمراى حجاز همه از طرف خلافت مرکزى ترکان عثمانى، منصوب مى شدند.

حسین خزعل مى نویسد: «و لما حلّت سنة 923 هـ./ 1517 م. و ظهرت الدولة العثمانیة على المسرح السیاسى فى جزیرة العرب(وان کانت الجزیرة العربیة لم تُشمل بالحکم العثمانى المرکزى المباشر، بل اکتفت الدولة العثمانیة بالسلطة الأسمیة علیها) کان کل قطر من اقطار الجزیرة العربیة مستقلا بذاته و لا سیما نجد، فقد کانت العصبیّات فیها قائمة على قَدم و ساق، لکلّ عشیرة دولة، و لکلّ قریة مشیخة، تعتز بسلطانها وتشید باسمها ولکلّ حاکم من اولئک الحکّام حوزته الخاصة، یَحکُمها حُکْماً مطلقاً...».(72)

ترجمه: پس از حلول سال 923 هجرى1517 هجرى، دولت عثمانى در صحنه سیاسى جزیرة العرب ظاهر شد[اگر چه حاکمیت دولت مرکزى عثمانى به صورت مستقیم و واقعى شامل جزیرة العرب نبود و فقط به صورت اسمى بر جزیرة العرب مسلط بود] در واقع هر ناحیه اى از نواحى جزیرة العرب مستقل بود، مخصوصاً منطقه نجد و گرایش ها و سلیقه ها در این مناطق حاکم بود و هر قبیله و عشیره اى براى خودش دولتى بودند و هر شیخ نشینى به سلطان خود وابسته بود و از روى ستایش مى کرد. و براى خودشان حاکمى داشتند که بر آن ها حکم رانى کامل داشت... . در واقع وهابیان، با این تحلیل مى خواهند بگویند، جنبش وهابى که از منطقه نجد در جزیرة العرب آغاز و گسترش پیدا کرد در منطقه حاکمیت دولت عثمانى نبوده است و در نتیجه خروج بر علیه حاکم اسلامى نیست. اما واقعیت چیز دیگرى است!.

3ـ جریان حاکمیت شیعى در ایران(1145ـ 907 هـ .ق)

سومین ریشه تاریخى ـ فرهنگى براى پیدایش فرقه ی وهابیان، مسئله ی حاکمیت شیعى در ایران بود که به توضیح آن مى پردازیم:

حاکمیتِ سلسله صفویان از سال 907 هـ.ق در ایران شروع شد و تا حدود سال 1145 هـ.ق ادامه یافت.دولت صفویه، نخستین دولتِ بزرگ شیعى در ایران بود که توانست پس از تاخت و تاز وحشیانه مغولان در ایران و جهان اسلام در سال 616 هجرى بر منطقه وسیعى از جهان اسلام(ایران بزرگ) حاکم شود و یک نظام مستقل و متکى به افکار و اندیشه هاى اسلامى با گرایش صوفى گرى و عشق و علاقه به امام اوّل شیعیان حضرت علىّ«علیه السلام» بنیان گذارده شود.(73)

اگر چه قبل از صفویه نیز در نقاط مختلفى از ایران و جهان، دولت هایى کوچک مانند فاطمیان، اسماعیلیان و سربداران، وجود داشتند اما هیچ کدام مانند صفویه موفق نشدند با تکیه بر مردم با گرایش هاى مذهبى و شیعى، نظام حکومتى طولانى، به مدت 230 سال، با اتحاد هفت قبیله ترک تأسیس کنند.(74) صفویان به علماء و روحانیون شیعى مانند محقق کَرَکى، شیخ بهایى، میرداماد احترام مى گذاشت و علماى شیعه نیز از فرصت به دست آمده بیشترین و بهترین استفاده را نمودند و با تشکیل کرسى تدریس و تألیف و ارشاد به فعالیت دینى و مذهبى خود در نشر و گسترش مبانى فقهى و اخلاق اسلامى و کمک به استقرار و دوام حاکمیت صفویان(75) همت گماشتند.

شیعیان پس از غیبت صغرى(سال 329 هـ ق) در جهان اسلام به  عنوان یک اقلیت در میان اهل سنت زندگى مى کردند و تحقق یک حاکمیت شیعى


:: برچسب‌ها: وهّابیت تکفیری؛ پیدایش , اهداف و ایده ها-بخش 3 , اخرالزمان , فراماسونری , شیطان پرستی , حمید علیمی ,

مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
محمد در تاریخ : 1393/5/12/nasimemouood - - گفته است :
دو مقطع زمانی، نقاط عطفی تعیین کننده برای آغاز انحراف از مسیر اصلی و بنیادین دین اسلام بودند: یک: امویان- دو: صفویان. البته بحث در این زمینه نیازمند بررسی کارشناسانه توسط کارشناسان ذیربط است و جای آن در این جا نیست. این، تنها تلنگری است برای توجه به این مبحث بسیار اساسی.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


در جـاده‎هاي مه آلـود انتـظار من مانده‎ام با دلي تنگ و بي‎قرار بـا آيـه‎هاي عاشــقانه مي‎روم از كوچه زمسـتان در پي بهــار تصــويـر كاج كهنــسال آرزو در قاب چشـم افق مانـده يادگار آن سـوگلي با همه مهـرباني‎اش آيد ز مـرز غــزل هاي ماندگار او مي‎رسد كنون با خنده‎هاي ناب از پلـكان طـــلايي افتــخار بـا واژه‎هاي زلال سـپيد عشـق از پشت قلـه غيبت رســد نگـار در مخمل سبز سحر شـود ‹‹رهـا›› اين قامت دريـا كه گشته رهسپار ************************ اگرپیشنهادی درباره ی سایت دارید می توانید پسشنهادتان را به ایمیل زیر ارسال کنید: nasimemouood7@yahoo.com madheeshg@iran.ir

آیا ظهورامام مهدی (عج)نزدیک است؟

تبادل لینک هوشمند

این وبگاه بار هرسایتی یا تبادلب لینک می کند.







RSS

Powered By
loxblog.Com